به نام دوست که هرچه داریم از اوست ....
یادم می آید شبی ازشبهای جمعه در مسجد جمکران به انتظارآمدنت چشم به آسمان آبی آن دیار دوخته بودم وستاره های آسمان خوشبخت قم را می شمردم وبا خود می گفتم می شود؟ من آخرین ستاره را شمارش کردم اورا ببینم؟ آیا می شود تواین جمعه بیایی؟ همینطور که به آسمان وستارگان نگاهم گره خورده بود ودلم را ابرهای دلتنگی پوشانده بود وآماده باریدن ،صدای خیلی رسایی به گوشم رسید از دور،یادش به خیر صدای خدا بیامرز،مرحوم آغاسی بود ،که چه خوب وبه جا بود این شعر ......
خبرآمد!! خبرآمد!! خبری درراه است !!
سرخوش آن دل که ازآن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید ...
پرده از چهره گشاید شاید ...
دست افشان پای کوبان می روم
بردرسلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سروبی پاوبی دستم کند
می روم کزخویشن بیرون شوم
پرده لیلا رخی مجنونشوم
هرکه نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
شاید این جمعه بیاید شاید ...
کلمات کلیدی: